آدمایی که دوستشون دارم هرگوشه ایران پراکنده شدن

و یکی از یکی دورتر

دلم تنگ شد امشب به معنای واقعی حس کردم دلم تنگ و کوچیک و مچاله شد

انگار جا نداشت خون پمپاژ کنه و بتپه

زیادی تنگ بود برای گذر اون بغض

فکر کردم برای دومین بار تو تنهایی وسط خیابون موقع راه رفتن گریه‌ام گرفت

شایدم سومین بار